📌رجز، حریف بغض ما نیست؛ منتظر انتقامیم!
📌رجز، حریف بغض ما نیست؛ منتظر انتقامیم!

#محمدمهدی_شیخ_صراف بغض را نمی شود نوشت. بغض,گریه نیست که مثل جاری شدن اشک ها، کلمات هم جاری بشوند روی سرانگشتان نویسنده. اصلا برای همین اسمش بغض است. که بماند پشت هر نفس. رهایت نکند و مدام یادت بیاورد که چه شده. نگذارد سبک شوی و همانطور سنگین و سخت بماند توی گلو. بغض را باید […]

#محمدمهدی_شیخ_صراف

بغض را نمی شود نوشت. بغض,گریه نیست که مثل جاری شدن اشک ها، کلمات هم جاری بشوند روی سرانگشتان نویسنده. اصلا برای همین اسمش بغض است. که بماند پشت هر نفس. رهایت نکند و مدام یادت بیاورد که چه شده. نگذارد سبک شوی و همانطور سنگین و سخت بماند توی گلو. بغض را باید سرود. این دو سه روز همه اش دلم می‌خواست شاعر باشم‌. شعرم بجوشد، قافیه اش «سلیمانی» باشد و شاه بیتش «ای کشتۀ صد پاره تن، دور از وطن»… اما من شاعر نیستم. بغض را نمی شود نوشت. بغض باید فشار انگشت بشود روی ماشه.

🔸او را هیچ وقت از نزدیک ندیدم. دنبال دیدنش هم نبودم. با عکسش صفا می کردم. همین که حس میکردم هست حالم خوب بود‌. تصویرش را توی پیاده روی اربعین میزدم روی کوله ام. همین که کسی بود که پشت دست دشمن را داغ می کند و انتقام گرفتن را خوب بلد است کافی بود. من اینقدر با او حس خودمانی بودن نداشتم که مثل خیلی ها موقع یادکردن از او بگویم حاج قاسم، اغلب می‌گفتم قاسم سلیمانی، اما صبح جمعه وقتی هنوز توی بهت بودم و می‌خواستم به مادرم آن خبر تلخ را بدهم، صدایم بغض آلود بود، نمی‌توانستم حرف بزنم ولی کلمه ها خودشان جمله شدند: «قاسم سلیمانی رو زدن» مامان اولش با بهت نگاهم کرد. وقتی دوباره گفتم، چیزی ته چشمهایش گم شد. فقط گفت:«عزیزم…» و همانجا نشست روی صندلی. یاد ۱۴ خرداد ۶۸ افتاده بود. حالا بعد از سی سال داشت دوباره داغی به همان بزرگی حس می‌کرد. اما من چه؟

🔹«ارتش متجاوز ایالات متحده»، این عبارتی بود که مربی آموزش نظامی‌مان آن را زیاد استفاده می‌کرد. تمام این سال‌ها هربار که توی اخبار از حمله بالگردهای آپاچی به فرماندهان حماس می‌شنیدم، یا هنگام حمله‌های مشابه همین ارتش متجاوز در لبنان، فلسطین، عراق، سوریه، افغانستان، موقع شهادت عماد مغنیه، سمیرقنطار، جهاد مغنیه و… با خودم فکر میکردم کسی جرئت ندارد ما را بزند. احساس غرور می‌کردم. اما الان که حاج قاسم رفته آن حس، جایش را به حس دیگری داده است. تاثیر خون شهید و شکوه شهادت او پابرجاست. اما تحقیرمان کرده اند، بر این تحقیر پای می کوبند. از بی‌عملی ماست که اینقدر جسور شده اند. بالاخره یک بار کسی باید آن ارتش متجاوز را بنشاند سرجایش. ما سرمان به سوگواری گرم است. پیکر شهید عزیز را بر شانه‌ها حمل می‌کنیم ولی بدون عمل متقابل سنگینی آن، بر شانه‌های ما خواهد ماند. اکنون مدام بیانیه می‌دهیم و پیام تسلیت. رجز می‌خوانیم و حواله به انتقامی سخت. اما رجز و وعده خالی، حریف بغض ما نیست. هست؟